دخترک آرزوهای من
سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۸ ب.ظ
دیشب بعد از پیدا کردن چندتا دستور غذا ، پاشدم آب نخود که از شب قبل توی آب بود رو عوض کردم. چند ساعت دیگر هم گذشت و بعد به قابلمه جهت پختن انتقال داده شد . صبح هم مرغ رو با سبزیجات و پیاز گذاشتم بپزه تا آبش رو برای پخت بعدی نخود استفاده کنم . از نخود بگذریم . هدر وبلاگ رو عوض کردم . انگار این روز ها تلسم شدم. برای تغییرات خیلی کوچیک تلاش میکنم و به نتیجه میرسم . ولی کارهای بزرگ تر رو نمیتونم انجام بدم . انگار آرزوهام کوچیک تر که نه ، دارن کمکم محو میشن. حالا اینکه ناراحت نیستم برمیگرده به دلخوشی بزرگ ترم . به پیشرفت های دست و پاحنایی . به اینکه دیروز با هم کلی بازی بده بستونی کردیم و یاد گرفته هر چی که ازش خواستم رو با لبخند ، تاکید میکنم با لبخند بهم بده . اینکه روز به روز جلوی چشمام داره بزرگ تر و خانوم تر میشه به همه ی آرزوهایی که دارن محو میشن می ارزه . اصلا بذار محو شن ، بذار نابود شن . آرزوی بزرگ من همین دخترکیه که صبح پامیشه و وقتی میبینه من خوابم دوباره با خنده میاد بالای سرم و موهام رو میکشه و دست میندازه تو دماغم و تا جایی که زور داره میکشه و از این کارش دست برنمیداره تا من چشمامو باز کنم . بعد شما فکر کنم من ببینمش و نخندم ؟! محال, غیر ممکنه . زیباترین لبخند دنیا رو ببینی و دلت ضعف نره . نخوای همونجا بگیریش بغل و حسابی از خجالتش در بیای . آرزوی من الآن روی تخت خوابیده ولی فکر کنم بیدار شده و داره با پتوش بازی میکنه . صدای نفساش بلند تر شده و منتظره من برم تو اتاق و بغلش کنم و کلی با هم جیغ بزنیم . پس خودم رو بیشتر از این معطل نکنم و برم به آرزوی قشنگ و نرم و گرمم برسم .