به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

برقص‌آ

پنجشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۵۲ ب.ظ

"ن" جان آمد و همین چند دقیقه پیش از پیش‌مون رفت . چند وقتی بود با کسی رفاقتی حرف نزده بودم . چون رفیقی نبوده یا اگر هم بوده نارفاقتی کرده . بگذریم . زندگی خیلی وقت ها به ساز آدم نمیرقصه و انگار با حرف زدن با "ن" جان فهمیدم که چقدر بعضی جاها زندگی مون شبیه به هم به ساز ما نرقصیده . "ن" جان گفت ولی این دلیل نمیشه تو هم بندازی رو دنده لج و به سازش نرقصی . گفت ساز زندگی تو الآن آقای پدر و دست و پاحنایی هستن . چی از این قشنگ تر . با اونا برقص . با رویاهات . گفت قید اونایی رو که نمیتونن رقص تو و رویاهات رو تماشا کنن رو بزن . اونایی که هرچقدر هم براشون خوب باشی ولی کینه هاشون نمیذاره پاشن و برات دست بزنن . پس یه راه بیشتر برات نمیمونه . مخ زندگی رو بزن . اونوقت مجبوره باهات کنار بیاد . زندگی باید یک رقص شاد باشه به جای یک عمر جنگ . اون هم جنگ نابرابر . اون هم با آدم های قلدری که انداختنت یه گوشه ی رینگ و تا جایی که میخوری دوست دارن بزننت . پس تو نشین . اونجا که دست های "ن" توی دست هام بود و اشک توی چشمام حلقه زده بود ، فهمیدم زندگی هنوز قشنگیاشو داره. پس باید همین قشنگیا رو بگیرم بغل . باید رویاهامو ، زینب مو ، آقای پدر رو ، بگیرم بغل . آدم میتونه هرچقدر هم  که سرش شلوغ باشه ، سختی کشیده باشه و زندگی با سازش نرقصیده باشه ، ولی تکیه گاه باشه . رفیق باشه . "ن" باشه ...

  • ۹۶/۱۱/۰۵
  • مهربان بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی