به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

این روزها

شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۳۰ ب.ظ
الآن ده روزی میشه که وقت نکردم بیام پای لپ‌تاپ تا بنویسم . چرا ؟ چون تا چشمامون رو باز میکردیم یا میرفتیم خونه ی "م" یا "م" اینا میومدن پیش ما :) اومدن "م" خیلی خوب شروع شد . چند روزه انگار یه جواب برای بهونه ی آخه من خیلی تنهام پیدا کردیم . ولی باز میدونم یک موقع که من حوصله‌م سر رفته و به "م" احتیاج دارم نخواهد بود ! خب کار و مشغله تو زندگی هر کسی هست و باید بیشتر حواسم باشه که حوصله م سر نره . خلاصه "م" مثل یک خواهر میمونه برام. یه پسر بچه ی دوساله دارن ، "م.ر" . "م.ر" خیلی دوست داشتنیه ولی بعضی وقتا لپ دست و پاحنایی رو میکشه و ایشون هم میزنن زیر گریه . "م" میگفت که فامیلاشون این بلا ها رو سر "م.ر" در میاوردن و اون حالا یاد گرفته . خودشون هم خیلی سخت شون میشه وقتی "م.ر" این کار رو میکنه ولی هنوز متوجه خوب و بد نیست و من هم همه ش بهش میگم "م" عزیزم ، باور کن ما ناراحت نمیشیم چون بچه الآن نمیدونه داره چکار میکنه . ولی واقعیتش اینه که وقتی زینب میزنه زیر گریه انگار دارن با چنگال پوست‌مو میکنن ! خلاصه که امیدوارم کوچولوها زود تر با هم کنار بیان تا ما بزرگ ترا مجبور نشیم کمتر رفت و آمد کنیم .

این روزها بیشتر این آهنگ رو با خودم زمزمه میکنم . میذارمش اینجا توی کانال
  • ۹۶/۱۱/۲۱
  • مهربان بانو

"م"

نظرات  (۱)

  • عطیه میرزاامیری
  • داره باب مخ زنی دست و پا حنایی رو فراهم میکنه که هی لپشو میکشه:))
    پاسخ:
    آخه بد میشکه :( گریه میکنه همه‌ش طفلک‌م

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی