این روزها
شنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۳۰ ب.ظ
الآن ده روزی میشه که وقت نکردم بیام پای لپتاپ تا بنویسم . چرا ؟ چون تا چشمامون رو باز میکردیم یا میرفتیم خونه ی "م" یا "م" اینا میومدن پیش ما :) اومدن "م" خیلی خوب شروع شد . چند روزه انگار یه جواب برای بهونه ی آخه من خیلی تنهام پیدا کردیم . ولی باز میدونم یک موقع که من حوصلهم سر رفته و به "م" احتیاج دارم نخواهد بود ! خب کار و مشغله تو زندگی هر کسی هست و باید بیشتر حواسم باشه که حوصله م سر نره . خلاصه "م" مثل یک خواهر میمونه برام. یه پسر بچه ی دوساله دارن ، "م.ر" . "م.ر" خیلی دوست داشتنیه ولی بعضی وقتا لپ دست و پاحنایی رو میکشه و ایشون هم میزنن زیر گریه . "م" میگفت که فامیلاشون این بلا ها رو سر "م.ر" در میاوردن و اون حالا یاد گرفته . خودشون هم خیلی سخت شون میشه وقتی "م.ر" این کار رو میکنه ولی هنوز متوجه خوب و بد نیست و من هم همه ش بهش میگم "م" عزیزم ، باور کن ما ناراحت نمیشیم چون بچه الآن نمیدونه داره چکار میکنه . ولی واقعیتش اینه که وقتی زینب میزنه زیر گریه انگار دارن با چنگال پوستمو میکنن ! خلاصه که امیدوارم کوچولوها زود تر با هم کنار بیان تا ما بزرگ ترا مجبور نشیم کمتر رفت و آمد کنیم .
این روزها بیشتر این آهنگ رو با خودم زمزمه میکنم . میذارمش اینجا توی کانال