به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

جنون گرفته ام

سه شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۲۶ ب.ظ
خونه تکونی سه چاهار روز مونده به عید تموم شد و بلاخره تونستم یک نفس راحتی بکشم . هرچقدر هم روزها رو به نظافت بگذرونم باز آخرش کار هست و هیچوقت در این مورد سر خانوما خلوت نمیشه . در جوای اونایی که میگن چرا در طول سال خونه رو نمیتکونین که نخواید شب عید این کار رو بکنید . ولی اون چند روز حسابی از بازی با دست و پاحنایی غافل شده بودم . عذاب وجدان گرفته بودم شدید . عید شد و وسیله ها رو جمع کردیم و رفتیم همدان . باباجان برنامه ریختن که یک مسافرت یک روزه بریم آبشار بیشه لرستان و برگردیم . رفتیم و جای خیلی قشنگی بود . تنها دغدغه مون غذای زینب بود چون تا به حال چنین مسافرت هایی نرفته بودیم . برگشتیم همدان و فرداش هم حرکت کردیم به سمت تهران . انصافا این جمله که هیچ جایی خونه آدم نمیشه رو باید طلا گرفت . این دو سه روز تونستم بازی نکردن ها رو جبران کنم و کلی کیف کنم با دخترک . راستی ، دخترکم یاد گرفته تعریف کنه . تعریف ها :) عزیزک‌م . حسابی حرف میزنه و دستاش رو هم تکون میده . وقتایی که خیلی سرحاله قشنگ ده دقیقه باهامون حرف میزنه . من که معتاد حرف زدنش شدم . راحت تر بگم با حرف زدن دخترک انگار به جنون میرسم . عشق همراه با جنون . میترسم . از روز به روز بزرگ تر شدن و خانوم تر شدن زینب‌م میترسم . از اینکه کم کم داره از مبل و پله ها و حتی دیوار هم بالا میره میترسم . از این میترسم که بیشتر و بیشتر و بیشتر دارم عاشق‌ش میشوم . از اینکه یک لحظه دوری اش رو نمیتونم تحمل کنم میترسم . هر روز صبح من بیدار میشم ولی انگار قلب من بیرون از سینه ام کنارم خوابیده و دارد میتپد .
  • ۹۷/۰۱/۰۷
  • مهربان بانو

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی