گاهی خوابت را میبینم
شب ها هرچقدر وقت مناسبی برای خوابیدن نیست در عوض وقت خوبیه برای فکرکردن. فکر کردن به بازی هایی که قراره فردا با دخترا انجام بدم. فکرکردن به اینکه غذا چی درست کنم. فکرکردن به اینکه آیا فردا وقت میشه دستشون رو بگیرم بریم بالای پشتبوم و از اون بالا شهر رو ببینیم یا نه. فکرکردن به اینکه وقتی صبح بیدار میشم و پرده رو میزنم کنار هوا ابریه یا آفتابی. اصلا من اینقدر آفتاب رو دوست دارم که میتونم هر روز صبح برم تو آسمان؛ بوسش کنم و برگردم. فکرکردن به اینکه وقتی صبح پامیشم و خودم رو توی آینه میبینم یادم نره یه خندهی گنده بچسبونم گوشهی لبم و بعد برم دخترا رو بغل کنم.گوشه کنار این فکرکردن ها؛ فکر کردن به تو. فکرکردن به خوابی که دیشب دیدم. امان از وقت کم بعضی خوابها. وقت خیلی کم. کاش بعضی شب ها بعضی خواب ها کش میومدن. تا به خودت میای که ببینی چی بود ؛ تموم میشن. شب تموم میشه. تو هم تموم میشی. باید بیدار شم. باید برای چند ثانیهی دیگه چشمهام و میبندم و با خودم مرور میکنم. میخندم. خندهم رو برمیدارم میچسبونم رو کتفم و پر میکشم. پرواز میکنم. میرم و با همون حال خوب روزم رو شروع میکنم. میرم و برای همیشه؛ تا خواب بعدی؛ فراموشت میکنم ...