به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

۱۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

تقریبا از حدود هشت نه ماهگی با حمومِ دست وپاحنایی مشکل داشتیم . تا قبل از اون وقتی میرفتیم حموم حسابی خوشش میومد و اصلا گریه نمیکرد . ولی یه مدت بود که با دیدن آب میزد زیر گریه و من هم مجبور بودم تند تند حموم‌ش کنم و در عرض پنج دقیقه جمع کنم حموم کردن رو. تا اینکه چند روز پیش تصمیم گرفتیم تعداد دفعاتی که تو هفته میریم حموم رو بیشتر کنیم تا بیشتر به آب و حموم عادت کنه. از قضا پریروز که نوبت حموم رفتن بود ایشون زیادی دل به آب دادن و حدود یک ساعت بازی کردیم و من همه ش در حال تعجب بودم. بعد که نوبت شستن سر شد باز همون آش و همون کاسه . ولی تلاش‌مون نتیجه داد و تونستیم خیلی بیشتر تو حموم بمونیم . امیدوارم چند روز دیگه این مرحله هم به خوبی و خوشی بگذرونیم . 
برای بیشتر علاقه مند شدن کودک به وان و حموم و آب بازی ، به غیر از اسباب بازی هایی که میتونید تو حموم ازشون استفاده کنید ، رنگ های انگشتی که خودتون تو خونه میتونید درست کنید رو بهتون پینشنهاد میکنم . طرز ساختن چنتا رنگ انگشتی رو توی کانال میذارم . 

  • مهربان بانو
سه‌شنبه "م" پیام داد که فردا دوستم داره ناهار میاد پیشمون شما هم با جوجه بیاید . منم پیام دادم باشه میایم . دیگه تا پاشدیم و صبحونه و یه کم کار خونه ، ساعت یک و نیم زدیم بیرون و چند دیقه بعدش رسیدیم به مهمونی. از سر و صدا فهمیدم که مهمون‌ش زود تر از من رسیده. رفتیم بالا و از اون جایی که من اون خانوم رو برای بار اول میدیدم ترجیح دادم بعد از سلام به یک دست دادن ساده رضایت بدیم و ادای دوستای چندین و چند ساله رو در نیاریم که بپریم بغل هم و ماچ و موچ ! خلاصه از اینجا بود که گویا اون خانوم ناراحت شده بود و خب اصلا برام مهم نبود . واقعا نمیتونم الکی یه نفر رو بگیرم بغل و بوسش کنم . اونم برای دیدار اول . رفتیم داخل و دیدم ایشون یه پسر بچه ی 4 ساله ی بعضی وقتا به حرف گوش نکنِ لوس داره ! اسباب بازی ها رو به بچه ها نمیداد و سعی میکرد قلدر بازی در بیاره . میزد . گریه میکرد . مادرش هم هیچی بهش نمیگفت . همه ی این عوامل روی هم باعث شد که حس خیلی خیلی بدی نسبت به ایشون پیدا کنم و اصلا باهاشون هم کلام نشم . بماند که ایشون سن مادر من رو داشتن و ذره ای به اعصاب همایونی فشار نمیاوردن که بچه ی بی تربیت‌شون داره باعث آزار و اذیت بقیه میشه . یکی دوبار هم اومد رد شد از کنار من و من و زد و از اونجایی که دیدم مادرش هیچی نگفت منم بلند گفتم میام میزنمتا :)) بعد دیگه مادر سعی کرد جمع کنه دستِ گلی که پرورش داده رو . گذشت . به زور یکی دو لقمه ناهار خوردم و سریع وسایل‌مون رو جمع کردم و با یک خداحافظی آرامش رو به خودم برگردوندم . تا اینکه دیروز "م" پیام داد دیروز اصلا به دوستم خوش نگذشته و این حرفا. تجربه ی خیلی بدی بود برام و اگر از دیدن یک فرد جدید ناراحت میشدی بهم میگفتی . منم پیام دادم دوست عزیزت خیلی از دماغ فیل افتاده بود و اصلا نظرش برام مهم نیست و اینکه بهش خوش گذشته یا نه هم خیلی بیشتر مهم نیست . هر کس یه اخلاقی داره و من هم در روبرو شدن با افراد جدید و غریبه گارد میکیرم . نمیتونم نقش بازی کنم و الکی قربون صدقه شون برم . مخصوصا این خانوم که از اول خودش مشکل داشت انگار . 
بعد شما فکر کن دیشب آقای پدر اومد گفت پاشید بریم بیرون . خداروشکر خیلی خوش گذشت و خداشاهده وقتی برگشتیم ذره ای از این اتفاقات مضحک یادم نمونده بود الآن کلی به ذهنم فشار آوردم تا یادم بیاد و بتونم بنویسم :)) میخوام بگم داشتن یک آقای پدر و خرید و خرید و خرید :)) همه ی بدی ها رو میشوره و میبره .
  • مهربان بانو

دو شب بین سریال‌مون وقفه انداختیم تا Leon : The Professional و The Edge Of Love  رو ببینیم . لئون جنایی ، درام ، جالب بود و قشنگ . داستان خوبی داشت . اما د اج آف لاو رو به خاطر بازی Cillian Murphy دیدیم که کلا فیلم زیاد به دل‌م ننشت . بعضی از صحنه ها و بازی با نور و رنگ‌ش عالی بود . دیشب میزبان "م" بودیم . خیلی حرف زدیم . "م" گفت راستی این چند سال اصلا عکس های عروسی‌ت رو نشون‌م ندادی . گفتم آخه ما اصلا عروسی نگرفتیم . باورش نمیشد . گفتم باور کن ما عروسی نگرفتیم . من هیچ‌وقت عروسی دوست نداشتم و نخواهم داشت . شاید یک روز که زینب مدرسه بود زد به سرمون و خودمون دوتایی لباس عروس دومادی پوشیدیم و رفتیم آتلیه و این بشه عروسی‌مون . ولی ما هنوز تو دوران عقدیم :)) داستان من و آقای پدر رو نمیدونستن . خاطرات بد و مزخرفی که لحظه به لحظه داشت دوباره برام تداعی میشد . پر از حس های گنگ و کابوس وار . پر از نامهربانی های مداومِ خانواده . پر از طرد شدگی ، تنفر ، لحظه هایی که فکرهای شومی به سرم میزد و هر لحظه امکان داشت دست به کار ناعاقلانه ای بزنم . خداروشکر که گذشت . گذشت که الآن دست و پاحنایی رو بذارم روی پام و هر چند لحظه یک بار صورتم رو از روی مانیتور برگردونم به چشمهای خواب آلودش خیره شم و قربون صدقه ش برم و یه لبخندی که واقعا نمیتونم حس‌ش رو بنویسم نثارم کنه . که روزها رو به عشق دیدن آقای پدر شب کنیم و وقتی میاد همه ی نبودن ها و تنهایی ها جبران میشه .

  • مهربان بانو

ای سراپا همه خوبی ، لازانیا :)

عکس اولی رو خودم ، دومی رو آقای پدر گرفتن . قشنگ معلومه که عکاس ایشون‌ن :)

  • مهربان بانو
کتری و قوری رو تو محلول سیف کرمی خوابوندم و بعدش گاز رو با اسپری اکتیو تمیز کردم و احتمالا بعد از اینکه کتری و قوری رو شستم سینک رو با سفیدکننده ی دامستوس برق بندازم . سپس به دست‌شویی رفته و با جرم‎‌گیر من به جون‌ سرامیک ها بیفتم . بعد اگر جونی مونده بود برام شیشه ها رو با شیشه پاک‌کن رایت تمیز میکنم . بله ! این چند روز هر کس اومد خونه مون هی پرسید اینو با چی تمیز کنی اونو با چی تمیز میکنی این عالیه این حرف نداره ! یجوری از این مواد تعریف میکردن که واقعا من فکر میکردم پول گرفتن براشون تبلیغ کنن. این وسط منم کار خودم و میکردم و هر جا که دلم میخواست رو با جرم‌گیر تمیز میکردم :)) این یک مورد
مورد دومی که خیلی فکرمو مشغول کرده اون یک جفت دمپایی بچه‌گانه تو دست‌شوییِ ! مامانم وقتی داشته جاهاز میاورده حواسش به این بوده که وقتی مهمون میاد و اگر اون مهمون بچه داشته باشه و اون بچه بخواد بره دستشویی ، حتما یک جفت دمپایی کوچیک باید باشه وگرنه آبرومون میره ، ولی حواسش نبوده وقتی مهمون میاد خیلی بهتره که یه سرویس قشنگ غذاخوری بذاری سر سفره تا مهمون لذت ببره . یا مهمون دلش میخواد روی یه مبل قشنگ بشینه . یا مهمون وقتی میاد و خسته ست بهتره که بره روی تخت بخوابه یا ... بگذریم . دلم خیلی پر تر از این حرفاست که بتونم توی چند خط جاش بدم . پس به حرف آقای پدر گوش میدم و فکرمو با این جور فاکینگ موضوعات خدشه دار نمیکنم که یه وقت خدایی نکرده بخواد روی رفتارم با زینب تاثیر بذاره . همیشه آقای پدر هست که من رو از لای کابوس هام برمیداره و با یک آغوش گرم به استقبال اشک هام میاد ...
و اما مورد سوم اینکه بعد از سابیدنِ منزل ، ناهار دست و پاحنایی رو میدم و بعدش شروع میکنم به جارو کشیدن . عصر هم با هم بازی میکنیم و شام رو بذارم و وقتی آقای پدر اومدن دخترک رو میبرم حموم . امروز این برنامه به برنامه هام اضافه شد که یک روز به خونه زندگی برسم و یک روز دنبال اکتشافات برای زینب باشم . اینطوری امیدوارم به همه ی کارهام برسم و شب که سرمو میذارم رو بالش ، هی فکرم مشغول ای وای امروز این کار و انجام ندادم نباشه . دیروز هم زنگ زدم به مادرشوهر جان که به دادم برس ، خونه تکونی نزدیکه و به کمک‌ت احتیاج دارم . خدایاشکرت مادرانگی های اعظم جون هست . مهربونیاش هست . دل‌تنگیاش هست . .محبت هاش هست ...
  • مهربان بانو

این چند روز اصلا وقت نکرده بودم بشینم و بازی های جدید برای دخترک پیدا کنم . بجاش دیشب یه پیج خوب و پر از ایده توی یوتیوب پیدا کردم و از اونجایی که اینجا فیلم گذاشتن سخت و محاله فیلم ها رو به مرور توی کانال آپلود میکنم . یکی از مامان های خوب و باحوصله هم توی اینستاگرام بازی های جالبی برای پسرجان‌شون میذارن که آدرس کانال‌شون اینجاست . 

  • مهربان بانو
شیربادام ، نوشیدنی عضله ساز برای کودک
به این صورت که 50 گرم مغز بادام بو نداده و خام تهیه کنید . سپس آن ها را به صورت کامل آسیاب کنید تا بصورت پودر درآید . مقدار 50 گرم شکر یا قند به آن اضافه کرده و با یک لیتر آب مخلوط کنید . مایعی مانند شیر به دست می آید . میتوانید برای بچه های بزرگ تر به جای شکر یا قند از عسل استفاده کنید . طریقه دیگر آن است که تمام مواد را با هم داخل مخلوط کن ریخته تا مایع شیرمانند به دست آید . از خواص شیربادام میتوان به ساخت عضله اشاره کرد . همچنین دارای ویتامین D ، کلسیم و آهن نیز میباشد . 


  • مهربان بانو

اگر مامان باشید و کوچولوتون رو بغل کرده باشید و جلوی آینه رفته باشید ، حتما عکس العمل قشنگ و هیجان زده ی کودک تون رو دیدید و این رفتار ها براتون جالب بوده . برای ما که آینه بازی یکی از قشنگ ترین بازی ها برای سرگرم کردن دست و پاحنایی محسوب میشه که از حدود هفت هشت ماهگی شروع شده و همچنان ادامه داره. میتونید فواید آینه بازی و تاثیر اون بر رشد مغزی کودک رو در اینجا  و اینجا و سایت های مختلف دیگه بخونید .

❤️

  • مهربان بانو
الآن ده روزی میشه که وقت نکردم بیام پای لپ‌تاپ تا بنویسم . چرا ؟ چون تا چشمامون رو باز میکردیم یا میرفتیم خونه ی "م" یا "م" اینا میومدن پیش ما :) اومدن "م" خیلی خوب شروع شد . چند روزه انگار یه جواب برای بهونه ی آخه من خیلی تنهام پیدا کردیم . ولی باز میدونم یک موقع که من حوصله‌م سر رفته و به "م" احتیاج دارم نخواهد بود ! خب کار و مشغله تو زندگی هر کسی هست و باید بیشتر حواسم باشه که حوصله م سر نره . خلاصه "م" مثل یک خواهر میمونه برام. یه پسر بچه ی دوساله دارن ، "م.ر" . "م.ر" خیلی دوست داشتنیه ولی بعضی وقتا لپ دست و پاحنایی رو میکشه و ایشون هم میزنن زیر گریه . "م" میگفت که فامیلاشون این بلا ها رو سر "م.ر" در میاوردن و اون حالا یاد گرفته . خودشون هم خیلی سخت شون میشه وقتی "م.ر" این کار رو میکنه ولی هنوز متوجه خوب و بد نیست و من هم همه ش بهش میگم "م" عزیزم ، باور کن ما ناراحت نمیشیم چون بچه الآن نمیدونه داره چکار میکنه . ولی واقعیتش اینه که وقتی زینب میزنه زیر گریه انگار دارن با چنگال پوست‌مو میکنن ! خلاصه که امیدوارم کوچولوها زود تر با هم کنار بیان تا ما بزرگ ترا مجبور نشیم کمتر رفت و آمد کنیم .

این روزها بیشتر این آهنگ رو با خودم زمزمه میکنم . میذارمش اینجا توی کانال
  • مهربان بانو

قبل تر هم این پوره ی سبز رو برای دست و پاحنایی درست کرده بودم ولی علاقه ای نشون نداده بود . امروز دوباره براش درست کردم تا مابین‌شون که شکر آب شده بود رو دست کنم (: شما میتونید این پوره رو همراه با پوره ی گلابی به عنوان وعده ی ناهار برای کودک‌‌تون درست کنید.



سیب + لوبیاسبز + کلم بروکلی


مواد لازم

2 عدد سیب

1/2 لیوان کلم بروکلی

1/2 لیوان لوبیا سبز


دستور پخت

هسته های سیب را جدا کرده و به قطعات کوچک تقسیم کنید . لوبیا سبز و کلم بروکلی را نیز بشویید . سیب ، لوبیا سبز و کلم بروکلی را داخل ظرف بخار پز گذاشته و برای ده دقیقه یا تا هنگامی که سبزیجات به راحتی با چنگال خرد شوند اجازه دهید بپزند . 

مواد را داخل مخلوط کن ریخته و تا غلظت مورد نظر مخلوط کنید . در صورت نیاز مقداری آب سبزیجات پخته شده را به پوره اضافه کنید . 

  • مهربان بانو

داشتم ناهار میخوردم که کنترل تلویزیون رو برداشتم و داشتم بین شبکه ها میگشتم که رسیدم به شبکه ی سلامت و دکتر علی بابایی‌زاد. از خیلی قبل تر هم با آقای پدر برنامه های ایشون رو نگاه میکردیم . موضوع برنامه پیش‌نویس های زندگی بود. شخصی از قله بالا میرود و هنگامی که به فتح قله نزدیک میشود آن را رها کرده و برمیگردد . آیا این عبارت گوشه ای از زندگی شماست ؟ بله . این تصویر گوشه ای از زندگی من بود و هست . من از نوجوانی بر اساس هیجاناتی که داشتم همیشه دوست داشتم کار های مختلفی رو امتحان کنم . ورزش های مختلفی رو یادبگیرم . زبان های گوناگون . رشته های درسی مختلف . در همه ی این ها من یک روند تقریبی رو طی میکردم . تقریبا تا قسمتی از مسیر رو میرفتم و هنگامی که داشتم به پیروزی نزدیک میشدم تا یک‌باره رهاشون میکردم . همیشه هم ضربه ی روحی بدی میخوردم . انگار یک چیزی از درون نمیذاشت من موفق بشم . انگار داشتم افرادی رو راضی نگه میداشتم با این شکست هام. تکواندو جودو کونگ فو والیبال بدمینتون بدن‌سازی ، انگلیسی فرانسه ، ریاضی فیزیک تجربی هنر ، سه تار دف تنبک ، ... دوست داشتنی های من بودند که هیچ وقت نشد تا قله برسونمشون . مهار موفق نباش . کودک درون‌م هیچ وقت نمیتونست موفقیت من رو ببینه . اهداف من بزرگ بود . مثل ماهی . ماهی های بزرگ و قشنگی که ته اقیانوس بودن و این مشکل "من" بود که نمیتونستم از محدوده ی امن‌م بیرون بیام . ولی "من" سعی میکرد دنبال ماهی های کوچیک و اهداف خیلی کوچیک تر بگرده . برنامه ریزی نداشتم و یا اگر داشتم مناسب نبود. هوشمندانه نبود . یک نفر همیشه به من میگفت " تو نمیتونی " ، " برو از بقیه یاد بگیر " ، " بقیه رو ببین " جملات آشنایی که یادم اومد همیشه یک نفر اون ها رو داره داخل مغز من میکنه . یک نفر خیلی نزدیک به من که میتونست الآن عامل تمام موفقیت هام باشه . ولی شد دلیل تمام شکست هام . حرف های سرد از جنس "مقایسه کردن" . مقایسه کردن من با تمام دخترهای شکست خورده ی فامیل . سرکوب هایی که هیچ وقت فراموش نمیکنم . جملات سردی که باعث روندن من از خانواده شد . " تو قوی نیستی " ، این جمله رو بارها و بارها شنیدم و مثل میخ داخل سنگ وجودم فرو رفت که من نمیتونم چون قوی نیستم . مقایسه نکنید . شما رو به هر کسی که میپرستید کودکان‌تون رو با کسی مقایسه نکنید . سرکوب نزنید حتی شده اگر بعدش خواستید معذرت خواهی کنید . آینده و لحظه به لحظه ی زندگی فرزندتون و شما به اتش کشیده میشه بدون اینکه خبر داشته باشید . برم ناهارم رو بخورم که یخ کرد !

  • مهربان بانو

از وقتی دست‌وپاحنایی شروع به غذاخوردن کرد سعی میکردم همیشه یک برنامه غذایی داشته باشم که هر روز دغدغه ی " حالا چی درست کنم ؟ " نداشته باشم . با وجود اینکه زینب رو پیش متخصص تغذیه میبریم ولی خانوم دکتر فقط کلیات رو میگن . که الآن تو سن زینب چه مواد غذایی رو میتونیم بهش بدیم و حواسمون باشه ممکنه به چه موادغذایی آلرژی داشته باشه . الآن که یک سال رو رد کرده نوشتن این برنامه آسون تر شده ، چون تقریبا میتونه همه چیز رو امتحان کنه . ولی انگار دختر هنوز به شیر حساسیت داره . بعضی لبنیات مثل ماست رو خیلی دوست داره و خداروشکر حساسیت نداره ولی بعضی دیگه مثل پنیر رو با احتیاط باید بهش بدم . چون بدنش پر از دون دون های قرمز میشه. اگر مامان تشریف دارید خیلی روی این قضیه حساس باشید . میدونم که هستید ولی بیشتر . من تا الآن بعضی مواد مثل سفیده ی تخم مرغ ، شیر ، توت‌فرنگی بعضی سبزیجات مثل اسفناج رو همچنان به دست و پاحنایی ندادم. با این وجود باید با این مواد هم باید کم کم آشنا بشه . برای تغذیه زینب من سعی میکنم هر روز سایت های جدیدی رو  بخونم تا بتونم ترکیب های غذایی مختلف رو براش درست کنم . علاقه ی بسیار شدیدی به این کار دارم و حس ادامه ی تحصیل بهم دست میده ((: اصلا به اندازه ی نوشتن یک پایان‌نامه از من انرژی میگیره . این مطلب رو در سایت livestrong خوندم و بنظرم جالب بود . ترجمه ش رو براتون میذارم امیدوارم به کارتون بیاد . البته این متن کلیات وعده غذایی برای کودک یک‌ساله رو توضیح داده و برای داشتن دستور های غذایی مختلف برای هر وعده باید مقداری به خودتون زحمت بدید سرچ کنید پیدا کنید درست کنید و ازش لذت ببرید . 

همانطور که کودک شما در حال رشد کردن از یک نوزاد به نوپاست ، رژیم غذایی او نیز تغییر میکند . طبق سایت American Academy of Pediatrics غذا دادن به یک کودک یک ساله ، یک تمرین برای صبر است . درحالی که ممکن است او یک روز در خوردن یک قهرمان باشد ، روز بعد ممکن است او همه چیز از نظر او برای خوردن رد شوند . همچنان مواد غذایی مغذی را در بخش های مختلف و مناسب در برنامه غذایی کودک قرار دهید و اگر نگران عادت های غذایی و رشد کودک خود هستید با متخصص اطفال مشورت کنید . 


دستورالعمل پایه برای تغذیه


کودک یک ساله تقریبا به 1000 کالری در روز نیاز دارد . ( HealthyChildren.org ) که شامل گروه غذایی ای که خودتان مصرف میکنید میباشد . در این سن چربی بسیار مهم است . حتی اگر شما در مورد چاقی دروان کودکی نگران هستید باید بدانید حدود نیمی از کالری مورد نیاز کودک شما برای رشد و پیشرفت طبیعی از همین چربی ها به ارمغان می آید . کودک شما هم اکنون میتواند بیشتر غذاهایی که بقیه خانواده میخورند را مصرف کند . با این حال شما هنوز هم باید احتیاط کنید ، بخصوص هنگامی که از غذای خودتان به اندازه ای که او میخورد به او میدهید . خطر خفگی در این سن همچنان بسیار حائز اهمیت است . بنابراین همه چیز را باید به قطعات کوچک ، قطعه هایی که به راحتی جویده شوند و یا پوره تبدیل کرد و باید کودک یک ساله ی خود را در هنگام خوردن همواره زیر نظر داشته باشید.


گزینه های صبحانه


یک عدد تخم مرغ پخته شده

1/4 تا 1/2 لیوان شیر کامل + نصف موز برش خورده و دو تکه ی بزرگ توت فرنگی

علاوه بر تخم مرغ شما میتوانید 1/2 لیوان غلات غنی شده با آهن که همراه شیر کامل است برای صبحانه کودک تان آماده کنید


وعده غذایی ناهار


برای وعده غذایی ظهر کودک تان ، میتونید یک ساندویچ مرغ یا بوقلمون به همراه 1/2 لیوان سبزیجات سبز پخته شده - برای کاهش خطر ابتلا به دیابت - برای او آماده کنید به همراه 1/2 لیوان شیر کامل برای نوشیدنی . پیشنهاد دیگر برای ناهار سوپ سبزیجات یا پیتزا همراه با سس مارینارا و پنیر موتزارلا میباشد . 

 

و اما شام


یک شام مناسب میتواند شامل 60 تا 90 گرم گوشت پخته شده یا کبابی به همراه 1/2 لیوان سبزیجات زرد یا نارنجی پخته شده باشد . 1/2 لیوان مواد نشاسته ای مانند پاستا ، برنج یا سیب‌زمینی به همراه 1/2 لیوان شیرکامل . 


میان‌وعده و مایعات را فراموش نکنید


کالری مورد نیاز کودک تان در روز باید به سه وعده غذای اصلی و دو میان وعده تقسیم شود . گزینه های میان وعده یا اسنک میتواند شامل یک تکه نان تست همرا با 1 تا 2 قاشق غذاخوری پنیرخامه ای یا کره ، ماست همراه با قطعات میوه و 30 تا 60 گرم پنیر باشد . 


شما هم اگر برای کودک‌تون برنامه غذایی دارید میتونید تو قسمت نظرات بنویسید تا بقیه مامانا هم استفاده کنن ❤️

  • مهربان بانو
برفِ نو ، سلام ، پاکی آوردی ای امیدِ سپید :) تو تنها اتفاق قشنگ تو این روز های مملکت هستی ! خداروشکر از دیشب داره بدون وقفه برف میاد . دیدن برف داشت به یک نوستالژی برام تبدیل میشد . انگار خیلی وقت بود برف ندیده بودم . میخواستیم بریم زینب از نزدیک برف رو ببینه ولی خواب بودن خانوم . ما هم به دیدن برف از بالکن رضایت دادیم . امروز "م" - که چند روزی میشه خونه زندگی‌شون رو جمع کردن اومدن تهران و اتفاقا همین دو تا کوچه پایین تر از ما خونه گرفتن - پیام داد که عصر پاشید بیاید پیشمون . عصر دست و پاحنایی رو میذارم تو کالسکه و میریم هم یه قدمی توی برفا بزنیم هم یه لیوان چایی بزنیم با رفیق . 
من همیشه پشت پنجره مقداری برنج برای کبوتر ها میریزم ، چون همیشه میبینم که میان یک سری به ما میزنن و میرن :) شما هم یادتون نره بیشتر به فکر حیوانات باشید این روزای سرد . نسبت به سگ ها و گربه ها هم بی تفاوت نباشیم . لباس گرمی هم اگر دارید و استفاده نمیکنید رو میتونید ببخشید به افرادی که لازم دارن .
  • مهربان بانو

هیچ وقت فکر نمیکردم اینقدر به رول های کاغذی دستمال کاغذی احتیاج پیدا کنم ! خلاصه اینکه اونروز خونه ی خاله بودیم ، خاله رفت تو اتاق و بی خبر از اینکه من الآن تو ذهنم اینه که برم خونه و یه دستمال کاغذی بردارم رول داخلش رو در بیارم ، یکی از این رول هایی که داخل فویل های آلومینیومی هست را با خودش آورد که بندازه دور . من هم مهلت ندادم و سریع صاحبش شدم . اومدیم خونه و همونطوری که میبینید با چاقو به قسمت های تقریبا مساوی تقسیم‌شون کردم و با کاغذ رنگی سعی کردم جذاب ترشون کنم . اون پایه هم که سه تا میله داره مربطو میشه به برج هانوی که خودم قبل تر ها خیلی بازی میکردم . خیلی اسباب بازی های مختلف و قشنگی میشه با این رول ها درست کرد پس پیشنهاد میکنم اگر بچه دارید به هیچ وجه اون ها رو دور نریزید . در این صفحه میتونید برای بازی با این رول ها ایده بگیرید. 

❤️






  • مهربان بانو
نمیدونم امروز چرا دوباره خوره ی مهاجرت افتاد به جونم . از صبح حسابی فکرم مشغول و تا الآن کلی مطلب خوندم . نحوه ی پذیرش ، مدارک مورد نیازش ، ورکشاپ هایی که برای راهنمایی بیشتر برگزار میشن ، اصلا اینکه هدف‌ت از مهاجرت چیه ، نمره ی آیلتس‌ت - آه خدای من ، باید همون چند سال پیش که اینقدر فاصله بین زبان خوندنم نیفتاده بود میرفتم و آیلتس رو میگرفتم ! - و ... خلاصه هر چند روز یه بار این مهاجرت تمام فکر من رو به خودش مشغول میکنه . قبل از کنکور چند بار شرایط‌ش مهیا شده بود که برای ادامه تحصیل از ایران برم ولی قسمت این بود که بمونم و اگر قرار به رفتن باشه آقای پدر ما رو ببره . نکته ی خوبش اینجاست که آقای پدر از من مصمم تر هستن :) ولی این ها همه فعلا در حد فکر هستن . باید همه ی جوانب رو بسنجیم و خلاصه فکر کنم چندسالی طول بکشه تا ما خودمون رو آماده کنیم . حداقل آیلتس عزیز رو بگیرم و مدرک تحصیلی‌مون رو ارتقا بدیم . اگر شما هم احیانا مثل من به مهاجرت فکر میکند ، مطالب سایت مازی نامه رو بخونید . بدون شک جواب خیلی از سوال هاتون رو پیدا میکنید و با دید بازتری تصمیم نهایی تون رو میگیرید . 
  • مهربان بانو