به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

۱۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۶ ثبت شده است

"ن" جان آمد و همین چند دقیقه پیش از پیش‌مون رفت . چند وقتی بود با کسی رفاقتی حرف نزده بودم . چون رفیقی نبوده یا اگر هم بوده نارفاقتی کرده . بگذریم . زندگی خیلی وقت ها به ساز آدم نمیرقصه و انگار با حرف زدن با "ن" جان فهمیدم که چقدر بعضی جاها زندگی مون شبیه به هم به ساز ما نرقصیده . "ن" جان گفت ولی این دلیل نمیشه تو هم بندازی رو دنده لج و به سازش نرقصی . گفت ساز زندگی تو الآن آقای پدر و دست و پاحنایی هستن . چی از این قشنگ تر . با اونا برقص . با رویاهات . گفت قید اونایی رو که نمیتونن رقص تو و رویاهات رو تماشا کنن رو بزن . اونایی که هرچقدر هم براشون خوب باشی ولی کینه هاشون نمیذاره پاشن و برات دست بزنن . پس یه راه بیشتر برات نمیمونه . مخ زندگی رو بزن . اونوقت مجبوره باهات کنار بیاد . زندگی باید یک رقص شاد باشه به جای یک عمر جنگ . اون هم جنگ نابرابر . اون هم با آدم های قلدری که انداختنت یه گوشه ی رینگ و تا جایی که میخوری دوست دارن بزننت . پس تو نشین . اونجا که دست های "ن" توی دست هام بود و اشک توی چشمام حلقه زده بود ، فهمیدم زندگی هنوز قشنگیاشو داره. پس باید همین قشنگیا رو بگیرم بغل . باید رویاهامو ، زینب مو ، آقای پدر رو ، بگیرم بغل . آدم میتونه هرچقدر هم  که سرش شلوغ باشه ، سختی کشیده باشه و زندگی با سازش نرقصیده باشه ، ولی تکیه گاه باشه . رفیق باشه . "ن" باشه ...

  • مهربان بانو
پس فردا ، پنجشنبه یک مهمون عزیز دارم و کلی برنامه ریختم که حسابی بهش خوش بگذره . کلی خوراکی تو ذهنمه که درست کنم . امیدوارم هم وقت کنم هم "ن" خوشش بیاد . از خوراکی ها بگذریم. با "ن" تو توییتر آشنا شدم و همونجا با هم رفیق شدیم . یک بار وقتی دست و پاحنایی به دنیا آمده بود اومد پیشمون ، یک بار هم همین چند روز پیش تولد یک سالگی زینب . تو این یک سال بیشتر از ده بار قرار گذاشتیم که بیاد پیشمون ولی بقدری همیشه سرش شلوغه که نتونستیم همدیگه رو ببینیم . "ن" عاشق گربه‌ست و همیشه موهاش یه رنگ خاصیه :) سه یا چاهار تا هم گربه داره و کلی باهاشون عشق میکنه . غرض از نوشتن این پست این بود که به این نکته اشاره کنم : تو این مدت که با "ن" آشنا شدم ، یه کارایی برامون کرده که هزار تا فامیل و آشنا برای آدم انجام نمیدن . نه اینکه بحث انتظار و توقع باشه . نه . بعد از ازدواج‌مون و اون مسایلی که پیش اومد ما دیگه رسما از هیچ کس انتظار هیچ کاری رو نداشتیم و سعی کردیم همیشه توکل‌مون به خدا باشه و روی پای خودمون وایسیم . ولی بعضی وقت ها هم بوده که به حمایت احتیاج داشتیم و خداروشکر با هم اون موقع ها هیچ کس نبوده که بهش تکیه کنیم . همون وقتی که که کارمون جایی گیر کرده بود و من به "ن" گفتم و تمام تلاششو برامون کرد ، فهمیدم آدم درستی رو برای رفاقت انتخاب کردم . "ن" برای من مثل یک خواهر بزرگتر میمونه. همین که توی این تهران شلوغ و پر از بی خبری از همدیگه ، یکی هست که حال‌مو میپرسه و دعا میکنم حالش همیشه خوب باشه ، یعنی خدایا شکرت. با تمام قلبم آرزو میکنم خوشبخت‌ترین دختر روی کره ی زمین تو باشی ، "ن" عزیزم . 


  • مهربان بانو