به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خونه تکونی» ثبت شده است

دیگه کم کم داریم به سال نو نزدیک میشیم و بحث همیشه داغ این روزا چیزی نیست جز خونه تکونی !

برای من که خیلی وقت نمیکنم به زیر و بم و خونه برسم و قصد خونه تکونی هم دارم بهترین کار اینه که هر چند روز یه بار از یه گوشه ای شروع کنم تا طی این چند هفته مونده به عید کار ها تموم بشه و بتونم خونه تکونی رو خیلی آهسته و پیوسته انجام بدم. چون چند روز پیش که رفته بودم خونه ی { م } و ازم خواسته بود تو کمدتکونی کمک ش کنم ؛ پس میتونستم رو کمک ش حساب کنم :) اصلا قبل از اینکه من بگم که میای کمک یا نه خودش این موضوع قشنگ رو مطرح و من و به شدت خوشحال کرد !

خونه تکونی من به این صورته که یه فکر اساسی میکنم برای وسایلی که خیلی وفته بدون استفاده موندن. سعی میکنم در نگه نداشتن وسایل غیرضروری کمی دست و دلبازی به خرج بدم. لباس هایی که سالم هستن رو میشورم و تا میکنم. شاید به درد کسی بخوره. وسیله جدید نمیخرنم ! پرده رو عوض نمیکنم ! سرویس چینی ای که تازه اومده تو بازار هیچ وقت نتونسته نظر من و به خودش جلب کنه !  رومبلی ها رو به جای عوض کردن میشورم ! بخوام خیلی تغییر ایجاد کنم یکی دو تا کوسن جدید بهشون اضافه میکنم. وسایل همسر ! آخ از این وسایل بابای خونه که هر گوشه ای مینگری اثری ازشون میبینی :)) این مورد رو هر چندوقت یک بار سر و سامون میدم

و در انتها تا جایی که جان در بدن داشته باشم میسابم :)) در رابطه با سابیدن شعارم اینه : در طول سال ؛ ساعت هایی که قراره به سابیدن بگذره رو میتونم با بچه ها باشم. کتاب بخونیم. باهاشون بازی کنم و بهمون خوش بگذره ! پس سابیدن اساسی ؛ همون سالی یک بار ! 

پس تصمیم گرفتم قبل از اومدن {م } اتاق ها رو سر و سامون بدم تا فقط بمونه آشپزخونه. فعلا و برای شروع ؛ هفته ی اول رو اختصاص دادم به اتاق خودمون و اتاق دخترا. به جاهای دور از دسترس ؛ کمد دیواری ها ؛ بالای کمد دیواری ها. اتاق ؛ کمد ها و کشوهای پرحاشیه ی بچه ها. این وسط کلی وسیله گمشده پیدا کردم.  گوشه موشه ها و کنجا رو تمیز کردم. لباسا رفتن سرجاشون. خلوت کردم. کمی دور ریختم. و خلاصه کلی کار کردم و تو همه ی این کارا دست و پاحنایی هم مشارکت میدادم تا حوصله ش سر نره و بهونه نگیره

تا هفته ی بعد ...

  • مهربان بانو
دیروز اینجا رو بازکردم تا بنویسم که دو دیقه دیگه بستمش . نمیدونم چرا . کلی حرف داشتم . به اندازه ی چند ماه . خدا نگذره از اونی که این بلا رو سر وبلاگ نویسا آورد (:
از همه ی اون چند ماه بگذریم میرسیم به امروز . امروز با دلی پر و چشمی گریان از خواب بیدار شدم . منتظر بودم که یکی بهم سلام کنه تا اشک‌م سرازیر بشه و شد . حالا هی میپرسن چرا . من هم هی بگم نمیدونم . و نمیدونستم واقعا . مشکل از من نبود . از دلم بود که گرفته بود و این گرفتگی هم اومد و رفت و بغل جاش رو گرفت. پاشدم که دیدم صدای قل قل آب تو کتری میاد . چای خوردیم با کیک تولد . تولد 31 سالگی باباجان . بعد ناهار و بعد ترش با باباجان خداحافظی کردیم . 
"ن" پیام داده بود که جمعه میام پیشتون . خوشحالم . پس باید حسابی به خونه برسم . چون پریشب سینک خراب شد و آشپزخونه رو آب برداشت . درست فردای روزی که به قصد خونه تکونی عید کل آشپزخونه رو شستم  ! هنوز بهار نیومده ولی هر سال همین موقع ها بوی شکوفه هاش همه ی آدم ها رو مست میکنه و منم یکی از اون آدم ها . با اینکه امسال کسی نبود کمک‌م کنه تو کارای خونه تکونی ولی دلم نیومد سکون و رخوت منو فرا بگیره و نسبت به باهار جان بی تفاوت باشم . برای رسیدنش پر از ذوقم. حالا هر روز مقداری از کار ها رو جلو میبرم . البته با کمک دخترک 
و بنویسم از مهمون تازه واردمون . مهمونی که 15 هفته ست به جمع سه نفره مون اضافه شده و داره روز به روز خانوم تر یا آقا تر میشه . نمیدونم . این بار اصلا مثل قبل نیست و کلی تفاوت داره . در یک پست جداگانه از تفاوت هاشون میگم و البته با همه ی تفاوت ها هر دو وضعیت برام دوست داشتنی و عاشقانه هستن . وقتی عاشق تر میشم که تمام حواسم رو جمع میکنم کف دستم ، چشمام رو میبندم و همه ی دنیا میشه اون لحظه تا بتونم یه تکونی ازش رو حس کنم . به اوج میرم وقتی به این فکر میکنم که الآن دو تا قلب در وجود من میتپه . به غیر از دو تا قلبی که بیرون از بدنم دارن میتپن . دوست‌تون دارم . 
  • مهربان بانو