به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

دیروز اینجا رو بازکردم تا بنویسم که دو دیقه دیگه بستمش . نمیدونم چرا . کلی حرف داشتم . به اندازه ی چند ماه . خدا نگذره از اونی که این بلا رو سر وبلاگ نویسا آورد (:
از همه ی اون چند ماه بگذریم میرسیم به امروز . امروز با دلی پر و چشمی گریان از خواب بیدار شدم . منتظر بودم که یکی بهم سلام کنه تا اشک‌م سرازیر بشه و شد . حالا هی میپرسن چرا . من هم هی بگم نمیدونم . و نمیدونستم واقعا . مشکل از من نبود . از دلم بود که گرفته بود و این گرفتگی هم اومد و رفت و بغل جاش رو گرفت. پاشدم که دیدم صدای قل قل آب تو کتری میاد . چای خوردیم با کیک تولد . تولد 31 سالگی باباجان . بعد ناهار و بعد ترش با باباجان خداحافظی کردیم . 
"ن" پیام داده بود که جمعه میام پیشتون . خوشحالم . پس باید حسابی به خونه برسم . چون پریشب سینک خراب شد و آشپزخونه رو آب برداشت . درست فردای روزی که به قصد خونه تکونی عید کل آشپزخونه رو شستم  ! هنوز بهار نیومده ولی هر سال همین موقع ها بوی شکوفه هاش همه ی آدم ها رو مست میکنه و منم یکی از اون آدم ها . با اینکه امسال کسی نبود کمک‌م کنه تو کارای خونه تکونی ولی دلم نیومد سکون و رخوت منو فرا بگیره و نسبت به باهار جان بی تفاوت باشم . برای رسیدنش پر از ذوقم. حالا هر روز مقداری از کار ها رو جلو میبرم . البته با کمک دخترک 
و بنویسم از مهمون تازه واردمون . مهمونی که 15 هفته ست به جمع سه نفره مون اضافه شده و داره روز به روز خانوم تر یا آقا تر میشه . نمیدونم . این بار اصلا مثل قبل نیست و کلی تفاوت داره . در یک پست جداگانه از تفاوت هاشون میگم و البته با همه ی تفاوت ها هر دو وضعیت برام دوست داشتنی و عاشقانه هستن . وقتی عاشق تر میشم که تمام حواسم رو جمع میکنم کف دستم ، چشمام رو میبندم و همه ی دنیا میشه اون لحظه تا بتونم یه تکونی ازش رو حس کنم . به اوج میرم وقتی به این فکر میکنم که الآن دو تا قلب در وجود من میتپه . به غیر از دو تا قلبی که بیرون از بدنم دارن میتپن . دوست‌تون دارم . 
  • مهربان بانو