به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

کتری و قوری رو تو محلول سیف کرمی خوابوندم و بعدش گاز رو با اسپری اکتیو تمیز کردم و احتمالا بعد از اینکه کتری و قوری رو شستم سینک رو با سفیدکننده ی دامستوس برق بندازم . سپس به دست‌شویی رفته و با جرم‎‌گیر من به جون‌ سرامیک ها بیفتم . بعد اگر جونی مونده بود برام شیشه ها رو با شیشه پاک‌کن رایت تمیز میکنم . بله ! این چند روز هر کس اومد خونه مون هی پرسید اینو با چی تمیز کنی اونو با چی تمیز میکنی این عالیه این حرف نداره ! یجوری از این مواد تعریف میکردن که واقعا من فکر میکردم پول گرفتن براشون تبلیغ کنن. این وسط منم کار خودم و میکردم و هر جا که دلم میخواست رو با جرم‌گیر تمیز میکردم :)) این یک مورد
مورد دومی که خیلی فکرمو مشغول کرده اون یک جفت دمپایی بچه‌گانه تو دست‌شوییِ ! مامانم وقتی داشته جاهاز میاورده حواسش به این بوده که وقتی مهمون میاد و اگر اون مهمون بچه داشته باشه و اون بچه بخواد بره دستشویی ، حتما یک جفت دمپایی کوچیک باید باشه وگرنه آبرومون میره ، ولی حواسش نبوده وقتی مهمون میاد خیلی بهتره که یه سرویس قشنگ غذاخوری بذاری سر سفره تا مهمون لذت ببره . یا مهمون دلش میخواد روی یه مبل قشنگ بشینه . یا مهمون وقتی میاد و خسته ست بهتره که بره روی تخت بخوابه یا ... بگذریم . دلم خیلی پر تر از این حرفاست که بتونم توی چند خط جاش بدم . پس به حرف آقای پدر گوش میدم و فکرمو با این جور فاکینگ موضوعات خدشه دار نمیکنم که یه وقت خدایی نکرده بخواد روی رفتارم با زینب تاثیر بذاره . همیشه آقای پدر هست که من رو از لای کابوس هام برمیداره و با یک آغوش گرم به استقبال اشک هام میاد ...
و اما مورد سوم اینکه بعد از سابیدنِ منزل ، ناهار دست و پاحنایی رو میدم و بعدش شروع میکنم به جارو کشیدن . عصر هم با هم بازی میکنیم و شام رو بذارم و وقتی آقای پدر اومدن دخترک رو میبرم حموم . امروز این برنامه به برنامه هام اضافه شد که یک روز به خونه زندگی برسم و یک روز دنبال اکتشافات برای زینب باشم . اینطوری امیدوارم به همه ی کارهام برسم و شب که سرمو میذارم رو بالش ، هی فکرم مشغول ای وای امروز این کار و انجام ندادم نباشه . دیروز هم زنگ زدم به مادرشوهر جان که به دادم برس ، خونه تکونی نزدیکه و به کمک‌ت احتیاج دارم . خدایاشکرت مادرانگی های اعظم جون هست . مهربونیاش هست . دل‌تنگیاش هست . .محبت هاش هست ...
  • ۹۶/۱۱/۲۴
  • مهربان بانو

نظرات  (۱)

این روزا ، روزای کلافگی‌ه مثل این که ... ازون حالتا که با یه چیز کوچیک همه‌ی چیزای بزرگ توی دل آدم سر باز میکنه .
نفس عمیق باید بکشیم و لت ایت گو طور باشیم :))
پاسخ:
دقیقا . همه شون گو تو هِل اصلا :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی