به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

میخواهم دور دوست داشتن‌ت را خط بکشم

چهارشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۳ ب.ظ

یک جوری زمین خوردم که همه‌ی بدنم درد میکند. یکی با تمام قدرت میخواست مرا زمین بزند. چند سال است همه‌ی توانم را جمع کرده‌‌ام. برای همچین روزی. که اگر خواستم زمین بخورم یا اصلا خوردم ! دوباره بلند شوم و با تمام توان به دویدن ادامه بدهم. همین چندروز پیش حول و هوش ظهر بود که لابلای دویدن‌هایم؛ یکی چنگ انداخت به شانه‌هایم و داشت مرا زمین میزد. میدانستم هر چه فریاد بزنم کسی برای کمک نمی‌آید. فریاد نزدم. خودم بودم و کابوس‌هایم. خودم بودم و تنهایی. خودم بودم و یک مشت احساس خاک کرده. یک مشت خاطره‌ی مهروموم شده که داشتند تن‌م را قل میدادند ته همان قبری که برایشان کنده بودم. بیل برداشتم و شروع کردم به کندن. درست بود یا نه ؟ نمیدانم. کندم و کندم . تو مرا وادار کردی به کندن. اشک‌های مزخرف وقت‌نشناس‌ اجازه ندادند درست ببینم. ببینم کدام یکی را دارم نبش قبر میکنم. دیر شده بود. همه‌ی خوب‌هایش با گندترین‌هایش قاطی شده بود. حالا من مانده بودم و یک قبر خاطره. یک قبر عمیق ... دست می‌اندازم به قلبم. میخواهم از سینه درش بیاورم و همانجا کنار همه‌ی آنها خاک‌ش کنم . خاکت کنم. این چند سال خوب یاد گرفته‌ام که همه چیز را دور بیندازم. همه چیزهای مزخرفی که یک روزی دوست‌شان داشتم. که یک روزی تمام من بودند. اما؛ تو. تو همیشه برایم مقدس بودی. برای همین هیچ‌وقت نتوانستم خیلی چیزها را در گوشت زمزمه کنم. برای همین هیچ‌وقت نتوانستم درست؛ دست‌هایت را بگیرم. برای همین تک تک بوسه ها و بغل‌های وقت و بی وقت را برای خودم حرام کردم. برای همین فقط بازوانت را تجسم کردم. همین. نه. همه‌اش همین نبود. جانم توان کشیدن ادامه‌اش را نداشت. خاک‌ت نکردم. شاید یک روز جرات کنم ولی فعلا نه. شاید یک روز روی تمام تو خط بکشم. روی تمام نبودن‌هایت. روی تمام رفتن‌هایت. میبینی. هنوز هم این ما‌هیچه‌ی لعنتی دارد زیر و رو میکند. زل میزنم به ساعت. شب شده بود. تن‌م خسته بود. قلبم خسته‌تر. دست از کندن برمیدارم. میخواهم دور دوست داشتن‌ت را خط بکشم. اگر بتوانم ...

 

ادامه دارد.