به رنگ چادرم

Wife / Mom
به رنگ چادرم

علاقمند به کتاب، چای، گل، موسیقی و فیلم
مشتاق رشد و یادگیری

روزهای شلوغی را سپری میکنم. چند شبی میشود سری به دفتر برنامه‌ریزی‌ام نزدم و کارهایم را ننوشتم. با این حال در رهایی به سر میبرم و سعی میکنم فعلا در ذهن‌م برنامه‌ریزی داشته باشم. از اینکه صبح‌ها مجبورم همراه با صبحانه خوردن با دخترها سیستم بغل دست‌م باشد و نصف حواس‌م اینجا بقیه‌ش آنجا ؛ احساس خوبی ندارم. چند هفته میشود که باهم‌خوانی را شروع کردم. داستان از این قرار است که با مادرها دور هم جمع شدیم و کتاب به بچه‌ها گفتن از بچه‌ها شنیدن را میخوانیم و تمرین میکنیم. امسال هم مثل سه سال گذشته نمیتوانم روزه بگیرم. اما فرصت خوبی پیش‌ آمده تا در مورد این ماه با زینب صحبت کنم و فعالیت‌های مختلفی با هم انجام دهیم.

مستند جالبی پیدا کردم به اسم Headspace Guide to Meditation. از اسمش پیداست ؛ کمک‌تان میکند مراقبه کنید. ذهن‌آگاهی ؛ رهایی ؛ قدردانی و ... اصولی که برای خودمراقبتی لازم داریم و بر هر والدی واجب است آنها را تمرین کند. در لحظه‌های خوشی ؛ غم ؛ لحظه‌هایی که احساسات شدیدی را تجربه میکند. پیشنهاد میکنم اگر به این مباحث علاقه‌مندید حتما ببینید. هیچ‌وقت فکر نمیکردم یک روز بنشینم و مستندهای مراقبه ببینم ! ولی عجیب حس خوبی دارد. آرام شده‌ام. هیولای درون‌م به یک آرامشی رسیده که انگار خیلی وقت است دنبالش میگشته ...

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۰۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۵۳
  • مهربان بانو

دیشب خواب بدی دیدم. تا چشم‌هام باز شد شدیدا تشنه بودم. رفتم یک لیوان آب بخورم که از پنجره گلدسته‌های حرم رو دیدم. صدای اذان رو شنیدم و وضو گرفتم و نماز خوندم. خوابیدم. صبح بیدار شدیم و دیدم زینب اصلا رو به راه نیست. چهره‌ش سفید شده بود و حوصله‌ی حرف زدن نداشت. صبحانه نخورد. کمی گذشت و حالت تهوع شروع شد. دقیقا مثل چند روز پیش که راهی بیمارستان شدیم. خونه‌ی رفیق بودیم. حاضر شدیم و برگشتیم خونه. از داروخونه اوآراس براش گرفتیم و خورد. اما تاثیری نداشت. با سید رفتیم بیمارستان - سید و راضیه رفقای خیلی قدیمی‌مون هستن - و دکتر بعد از معاینه یک آمپول و قرص و شربت تجویز کرد. چون میدونستم قراره با آمپول حالش خوب بشه و خب آمپول هم درد داره براش ؛ تا برسیم بیمارستان یاد کتاب گاستون و گودون افتادم. مجموعه‌ی مورد علاقه‌ی زینب. که در یک قسمت قراره آقای دکتر برای گودون آمپول بزنه. گودون میترسه و بعد از آمپول زدن گریه میکنه. گفتم آقای دکتر شاید بخواد برات آمپول بزنه. مثل همون که چند وقت پیش رفتیم بیمارستان و زدی. یادته درد داشت ؟ سرش رو تکون دادو گفتم من پیش‌تم و هروقت دردت گرفت میتونی به من بگی یا بیای بغلم. موقع آمپول زدن شد و خودش رفت روی تخت خوابید. من دست‌هاش رو گرفتم و سید پاهای زینب رو. آمپول زد و سریع بلندش کردم بغل کردم. گفتم حتما خیلی درد داشت. من دیدم که چقدر قوی رفتی روی تخت خوابیدی تا آقای دکتر امپول بزنه برات. مرسی که کمک کردی تا حالت خوب بشه. 

و برگشتیم خونه. کمی گذشت و سرحال شد. گفت میتونیم با هم صحبت کنیم ؟ گفتم حتما. و حسابی با هم صحبت کردیم. عصر رفتیم حرم و حال همه‌مون خوب شد ...

راستی ؛ امسال اولین سفر مشهد چهار نفره‌ی مان را آمدیم.

بتاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۷

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۰۱
  • مهربان بانو

: این پست در حال تکمیل شدن است :

 

تنظیم عاطفی یا احساسی در کودکان به چه معناست ؟ 

تنظیم عاطفی به معنای توانایی کودکان در شناسایی و مدیریت احساسات آنهاست. مانند هر جنبه از رشد کودک ، تنظیم عاطفی ؛ با ارتباط مراقبت کننده‌ی کودک با او آغاز می شود.مراقبان کودک که بطور مداوم نیازهای کودک را برآورده میکنند ؛ پایه و اساس تنظیم عاطفی سالم را ایجاد میکنند. در اوایل نوزادی و نحستین دوره‌ی رشد؛ کودکان به مراقبان خود نیاز دارند تا در صورت پریشانی آنها را آرام کنند و تسکین دهند. اگر این نیازها به طور مداوم و به موقع برآورده شود ، کودکان با اطرافیان خود احساس اعتماد و امنیت می کنند. آنها همچنین از این تجربیات مثبت برای شروع به یادگیری مدیریت احساسات استفاده می کنند. 

 

کودکان طیف وسیعی از احساسات را تجربه می کنند و بدون تفکر نسبت به آنها واکنش نشان می دهند. این محدوده شامل همه‌ی احساسات؛ از شادی تا ناامیدی و ترس است. در سه سال اول زندگی ، کودکان در حال ساختن پایه و اساس این مهارت هستند. کودکان برای مدیریت احساسات خود ؛ از مراقبان ، بازی و گفتار خصوصی خود استفاده می کنند. کودکان از مراقبان خود می‌آموزند که بین آنچه احساس میکنند و عملی که میخواهند انجام دهند ؛ مکث کنند. درواقع کودکان از مراقبان خود الگو میگیرند. باید به کودکان کمک کنیم تا در موقعیت هایی که احساسات شدیدی را تجربه می کنند ؛ کمی صبر کنند تا فکر کنند ، برنامه ریزی کنند و درنهایت واکنش مناسبی برای برطرف کردن نیازهای خود داشته باشند.

 

تنظیم عاطفی بسیار مهم است زیرا بر نحوه تعامل کودکان با یکدیگر و با بزرگسالان ، ایجاد همدلی ، تسلط بر مهارت های جدید و کار بر روی ناامیدی و درگیری تأثیر می گذارد.

 

تولد تا ۹ ماهگی :


کودکان با قراردادن مقرراتی برای خود ؛ در حال توسعه توانایی مدیریت تجربیات عاطفی خود هستند ، زیرا آنها نیاز دارند به گونه‌ای نیازهای خود را به مراقبان اطلاع دهند.

 

شاخص‌ها برای کودکان در این سن عبارتند از :

  • نیازهای خود را با صداها و حرکات نشان میدهند.
  • قادر به استفاده از نشانه‌ها برای تحریک مراقبان ؛ بعنوان مثال چرخش سر ؛ خیره نگاه کردن و ... در این سن تماس چشمی شروع میشود
  • شروع به استفاده از استراتژی های تسکین دهنده خود می کند ، به عنوان مثال ، دست ها را می مکد ، شیئی را می گیرد تا بتواند خود را آرام کند
  • شروع به استفاده از صدا میکند ، به عنوان مثال ، گریه کردن ، خندیدن و ...

 

استراتژی های تعامل

  • از نظر عاطفی برای کودک در دسترس باشید. متفکرانه به نیازهای آنها پاسخ دهید ، به عنوان مثال کودک را محکم نگه دارید ، به آرامی تکان دهید و او را بغل کنید
  • برای رفع نیازهای کودک به علائم و حرکات او پاسخ دهید
  • برای جلوگیری از تحریک بیش از حد و ناراحتی ، به نشانه های ظریف کودک توجه کنید
  • احساسات خود را در موارد چالش برانگیز تشخیص داده و کنترل کنید ، مثلاً کودکی گریان که آرام نخواهد شد

 

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۰۳:۰۲
  • مهربان بانو

دیشب وقتی داشتم با چند تا از مادرهای خارجی درمورد بازی و سرگرم کردن کودکان صحبت میکردم ؛ یکی از آنها حرف قشنگی زد. وقتی دوست داریم کودک‌مان کاری را یاد بگیرد به او آموزش میدهیم. مثلا وقتی میخواهیم نقاشی کردن یاد بگیرد ؛ به او آموزش میدهیم. وفتی میخواهیم او دوچرخه سواری یاد بگیرد‌؛ به او آموزش میدهیم. وقتی مبخواهیم به خوبی شنا کند ؛ به او آموزش میدهیم. ممکن است هزار بار خطا کند ؛ از دوچرخه بیفتد ؛ ما همچنان به آموزش ادامه میدهیم. اما وقتی کودک رفتار نادرستی از خود نشان میدهد : سریعا او را تنبیه میکنیم. درست رفتار کردن کودک نیز مانند بقیه مسایل نیازمند صبوری و آموزش درست است. مقاله‌ی زیر در مورد "احساسات" را از سایت https://illinoisearlylearning.org ترجمه کردم و در چند بخش آنرا پست میکنم.

 

احساسات ؛ فوق‌العاده هستند.

هنگامی که افراد - چه بعنوان والدین چه مربی - زندگی روزمره‌ی خود با کودکان خردسال را توصیف میکنند ؛ اغلب در مورد فراز و نشیب‌های احساسی که کودکان در طول روز و مواقع غذاخوردن ؛ بازی ؛ تعویض لباس ؛ دستشویی رفتن و ... تجربه میکنند ؛ صحبت میکنند. 

مراقبین کودک لحظات شادی و خوشحالی ؛ پرهیجان و پرانرژی را به خوبی لحظات چالش برانگیزی مثل لحظات بدخلقی و گریه‌کردن توصیف کنند. این احساسات متضاد ممکن است همگی در یک بعدازظهر اتفاق بیفتد. این فراز و نشیب ها معمولی‌ست.

کودکان خردسال می‌آموزند که احساسات خود را مدیریت کنند و آنها را با زبان و رفتار مناسب ابراز کنند. والدین ، ​​سرپرستان و معلمان می توانند با گذر زمان برای تبدیل شدن به "مربیان احساسات" ، به کودکان خردسال در ایجاد این درک کمک کنند. 

حال چرا یک بزرگسال باید سعی کند برای کودکان "مربی" باشد تا به آنها در یادگیری احساسات کمک کند؟

یادگیری درباره احساسات کمی شبیه به یادگیری شنا است. شنا آسان ترین چیز برای یادگیری‌ست. برای یادگیری شنا در آب با کسی هستید که شما را راهنمایی کند و در امان نگه دارد. یک مربی شنای خوب در حالی که یک شناگر جدید دستان خود را در آب می کشد تا شنا یادبگیرد ؛ با کلمات؛ مسیر و جهت مثبت و درست را برای بهبود او در کنار استخر ارائه می دهد و او را تشویق میکند.

به همین ترتیب ، کودکان هم یاد می گیرند که به طور مناسب احساسات خود را مدیریت و بیان کنند وقتی کسی در این مسیر به آنها کمک می کند تا افکار و احساسات خود را بدرستی ابراز کنند .یک مربی احساسی خوب در طول لحظات چالش برانگیز کودک را مورد حمایت و تشویق قرار می دهد و به او کمک می کند تا در لحظه های آرام به روش های مناسب بیان و مدیریت احساسات فکر کند .

در اینجا چند روش وجود دارد که مراقبان می توانند مربی احساسات باشند و در هنگام رشد این مهارت های مهم به کودکان کمک کنند:

 

با استفاده از کلمات ؛ احساسات را نامگذاری کنید

به کودکان کمک کنید تا یاد بگیرند که احساسات آنها نام دارند. از کلماتی مانند شاد ، غمگین ، عصبانی ، ناامید ، حسود ، خجالت ، یا تنها استفاده کنید. برای کودکان بسیار خردسال ، میتوانبد تصاویری از احساسات را تهیه و یا نقاشی کنید. وقتی عکسها را مشاهده می کنید با کودک در مورد احساسی که در تصویر هست گفت و گو کنید. احساسات ساده ای مانند شاد ، غمگین و عصبانی و ... . با بزرگتر شدن کودکان ، ممکن است بازتاب ها و گفتگوها طولانی تر شوند. به عنوان مثال ، یک مراقب ممکن است بگوید ، "بنظر میاد امروز بعد از رفتن پسر عمو به خانه ، ناراحت شدی . شاید دوست داری هنوز بازی کنی . اینجور وقت‌ها آدم احساس تنهایی می کنه . آیا چنین احساسی داری؟ "

 

نحوه سهیم شدن احساسات به روشهای مناسب را توصیف کنید
کودکان خردسال به چگونگی صحبت افراد در مورد احساسات گوش می دهند و روش های مناسب برای نشان دادن احساسات خود را از افراد اطراف خود می آموزند. با بیان تجربه خود ، به آنها کمک می کنید تا یاد بگیرند. بگذارید بشنوند شما از کلمات برای گفتن در مورد احساسات خود استفاده می کنید. "وقتی فقط بستنی وانیلی بود خیلی ناامید شدم. من واقعاً بستنی شکلاتی می خواستم! " یا "وقتی می بینم باد برگها را روی شاخه ها تکان میدهد احساس آرامش می کنم."

 

همه‌ی ما احساساتی داریم

به کودکان اجازه دهید بدانند که همه‌ی احساسات و صحبت کردن درباره آنها درست است. به آنها یادآوری کنید که آسیب رساندن به بدن یا احساسات دیگران یا از بین بردن اموال مورد قبول شما نیست . بگویید ، "من می دانم که وقتی برادرت کامیون را از تو می گیرد ، احساس عصبانیت می کنی. به او بگو که میخواهی آن را به تو برگرداند . "

از آنچه در کتاب ها یا فیلم ها می بینید کمک بگیرید و برای آموزش احساسات به کودک استفاده کنید . "به لبخند آن دختر کوچولو نگاه کن! وقتی در پارک تاب می خورد خیلی خوشحال است! "

 

 

  • ۱ نظر
  • ۰۹ فروردين ۰۰ ، ۱۹:۴۴
  • مهربان بانو

و گاه وی را چیزی ناراحت می کند که دست یافتن به آن برای او مقدر نبوده است...

برایم مقدر نبود؛ ولی بی حکمت هم نبود. این روزها بیشتر از قبل به "حکمت"‌ها پی میبرم. و چقدر خوشحالم. که بازی سرنوشت جوری شد که پای انتخاب‌م ایستادم و این روزها کاری کرد تا بفهمم اگر آن روز آن را برایم نخواسته ؛ در عوض آرامش امروز را برایم مقدر کرده بود . اینکه هرکسی ارزش جنگیدن ندارد.

  • ۲۰ آبان ۹۹ ، ۰۰:۱۹
  • مهربان بانو

چند روز پیش فاطمه خانوم از خواب بیدار شد و حس کردم یک کم ناخوش احواله. تب نداشت ولی بدنش گرم بود. چیزی طول نکشید تا تب هم به سراغش اومد و بدنش داغ شد. سه شب و چاهار روز رو با بی‌خوابی تن‌شویه استامینوفن و بی‌حوصلگی تمام دخترک با هم گذرونیدم. گفتیم خب به‌به بسلامتی دیگه داره دندون در میاره :) دیروز تب‌ش کم کم فروکش کرد و بدنش خنک شد. داشت خیالم راحت میشد که متوجه دونه‌های ریز قرمز کم‌رنگ مایل به صورتی روی صورت‌ش شدم. کم‌کم روی شکم‌ و دست و پاهاش هم ظاهر شدن ! اینا چی بودن دیگه ؟! اول فکر کردیم آبله‌مرغون یا سرخکه. اما یک جور حساسیت فصلیه به اسم روزئولا Roseola ! که با تب شروع میشه. سه روز تا یک هفته این تب طول میکشه و بعدش این دونه‌های قرمز کم کم سروکله‌شون پیدا میشه ! درمان خاصی هم نداره و باید صبر کرد تا دوره‌ش تکمیل شه. فقط فقط باید خیلی مواظب بود تا تب بالا نره و کار به تشنج نکشه. ما الآن تو اون دوره‌ی هیچ کار خاصی نباید کنید هستیم و منتظریم این ویروس زود تر باروبندیل‌ش رو ببنده و بره !

  • ۲ نظر
  • ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۴:۵۷
  • مهربان بانو

تا حالا با دقت به صداهای اطراف‌تون گوش کردید ؟ اینکه در طول روز چه صداهایی اطراف‌مون هست و ما اهمیتی بهشون نمیدیم ؟ 

ما چند روزه داریم روی صداهای اطراف‌مون تمرکز میکنیم و حدس میزنیم که این صدایی که شنیدیم صدای چی میتونه باشه. یا صدای کی. مثلا هر چند دیقه یک بار صدای هواپیما رو میشنویم. یا صدای موتور که از تو کوچه رد میشه. صبح‌ها صدای خروس همسایه و گنجشک‌ها برامون خیلی جالبن. سعی میکنیم اگر یه مگس اومد تو خونه سریع نزنیم بکشیمش یا از خونه بندازیمش بیرون؛ در عوض حسابی نزدیک‌ش بشیم و به صدای بال زدنش گوش بدیم. کاش مورجه هم صدا داشت. زینب مورچه خیلی دوست داره :)) یک مزرعه‌ی کوچیک با چند تا حیوون اهلی و وحشی کاغذی برای خودمون درست کردیم و صدای حیوون ها رو با هم تمرین میکنیم. کتاب میخونیم و سعی میکنیم با شعر و نمایش صداهای بیشتری رو بهتر و بهتر یاد بگیریم. 

 

فعالیت‌هایی برای تقویت مهارت گوش دادن در کودکان 

۱. شکار صداها : یک لیست از صداهایی که هر روز میشنوید تهیه کنید. صدای کلاغ گنجشگ موتور ماشین خنده گریه بوق ماشین و ... و در مورد هر کدام با فرزندتان صحبت کنید. هر بار و با شنیدن هرکدام از صداها جلوی آن تیک بزنید. این فعالیت به کودک کمک میکند تا دقت و توجه بیشتری به صداها داشته باشد. 

مثلا ما این صداها رو بیشتر از همه در طول روز میشنویم. شما هم میتونید صداها رو روی یک کاغذ نقاشی کنید. 

 

 

۲. قایم باشک صدادار : میتونیم قایم‌موشک بازی رو صدادار انجام بدیم. مثلا کودک چشم بذاره و شما برید قایم بشید. اما اینبار با دو تا قاشق. یا یک قاشق و یک قابلمه. یا هرچیزی که صدا تولید کنه. وقتی کودک میخواد دنبال‌تون بگرده شما اون صدا رو تولید کنید تا صدا رو دنبال کنه و به شما برسه. 

 

۳. عمو زنجیرباف : بله ! خب صددرصد این بازی رو بلدید. پس با آهنگ و نمایش همراهش کنید و بیشتر لذت ببرید. حیوانات متعددی رو انتخاب کنید و در انتهای شعر از کودک بخواید صدای اون حیوون رو تقلید کنه. 

  • ۰ نظر
  • ۳۱ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۴۲
  • مهربان بانو

شب ها هرچقدر وقت مناسبی برای خوابیدن نیست در عوض وقت خوبیه برای فکرکردن. فکر کردن به بازی هایی که قراره فردا با دخترا انجام بدم. فکرکردن به اینکه غذا چی درست کنم. فکرکردن به اینکه آیا فردا وقت میشه دست‌شون رو بگیرم بریم بالای پشت‌بوم و از اون بالا شهر رو ببینیم یا نه. فکرکردن به اینکه وقتی صبح بیدار میشم و پرده رو میزنم کنار هوا ابریه یا آفتابی. اصلا من اینقدر آفتاب رو دوست دارم که میتونم هر روز صبح برم تو آسمان؛ بوسش کنم و برگردم. فکرکردن به اینکه وقتی صبح پامیشم و خودم رو توی آینه میبینم یادم نره یه خنده‌ی گنده بچسبونم گوشه‌ی لب‌م و بعد برم دخترا رو بغل کنم.گوشه کنار این فکرکردن ها؛ فکر کردن به تو. فکرکردن به خوابی که دیشب‌ دیدم. امان از وقت کم بعضی خواب‌ها. وقت خیلی کم. کاش بعضی شب ها بعضی خواب ها کش میومدن. تا به خودت میای که ببینی چی بود ؛ تموم میشن. شب تموم میشه. تو هم تموم میشی. باید بیدار شم. باید برای چند ثانیه‌ی دیگه چشم‌هام و میبندم و با خودم مرور میکنم. میخندم. خنده‌م رو برمیدارم میچسبونم رو کتف‌م و پر میکشم. پرواز میکنم. میرم و با همون حال خوب روزم رو شروع میکنم. میرم و برای همیشه؛ تا خواب بعدی؛ فراموشت میکنم ...

  • ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۱۶:۲۴
  • مهربان بانو


🐞 امروز روز “شمارش” بود. فعالیت اول‌مون این بود که چند تا شعر خوندیم و نقاشی کشیدیم. برای فعالیت دوم حرکات بدن رو با شمارش انجام میدادیم. مثلا میگفتم سه بار بپریم. یا دو بار دستامون رو ببریم بالا. یا پنج‌بار دماغ‌مون رو لمس کنیم و ...برای فعالیت سوم با فوم اصلاح و رنگ خوراکی ، رنگ‌انگشتی 🎨 درست کردم و قرار شد روی صفحه با توجه به اعدادی که بهش میگم با انگشت‌ش نقطه بذاره 👆🏻⏺ همینجا بود که یاد فعالیت آخر دنا افتادم 😁 یک صفحه گذاشته بود و روش چند تا کفشدوزک کشیده بود 🐞 هرکدوم از کفشدوزک ها تعدا مشخصی خال داشتن که کودک باید اونها رو با هم جفت می‌کرد 👌🏻 این هم از فعالیت چهارم و آخریش 🤦🏻‍♀️🥴 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۰۸
  • مهربان بانو

انگار یک جایش میلنگد. دقیقا نمیدانم از کی شروع کرده به لنگیدن. ولی این روزها بیشتر دارم لنگیدنش را میبینم. جلوی چشم‌هایم. میخواهد پاشد بایستد قد علم کند بگوید ببین من همان‌م. همان شیر بیشه‌ی چندوقت پیش. اما نمیتواند. سخت است. سعی میکنم لنگیدنش را نبینم. به روی خودم نمی‌آورم. ادامه میدهم. ادامه میدهم تا فکر نکند واقعا دارد میلنگد. چشمانم را میبندم و لبخند میزنم. خسته ام. خستگی‌ام را نمیبیند. با چشمان خسته بهش لبخند میزنم... او هم لنگیدنش را نمی‌بیند ...

  • ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۱۷:۰۰
  • مهربان بانو

بچه‌ها رو اگر رها کنیم دوست دارن تا آخر دنیا پای تلویزیون بشینن. اما اگر انتخاب‌های دیگری بغیر از کارتون دیدن داشته باشن شاید خیلی مسالمت آمیز از پای اون پاشن. ما اینطوری از تلویزیون دل میکنیم

این روزها بازی های ما خیلی هدفمندتر و اصولی‌تر شده. سعی میکنم از شب قبل یا صبح زود همون روز چند تا بازی پیدا کنم تا با هم انجام بدیم . صبح‌ها بیشتر به بازی‌های فکری و کاردستی نقاشی بازی‌های حسی نمایشی شناختی حل مساله بازی های اجتماعی و ... و در کل بازی‌هایی که به نشستن احتیاج دارن میگذره. بعد از نهار و عصرها بازی‌هامون فیزیکی‌تر و پرتحرک‌تر میشه. توپ بازی. بدو بدو. قایم باشک بازی‌های تعادلی و ... 

البته این رو اضافه کنم کل روز هم به بازی کردن نمیگذره. صبح‌ها نهایت دو تا و عصرها هم همینطور. بقیه‌ی روز رو به انجام روتین‌های روزانه اختصاص میدیم. مثلا چی ؟ مثلا از خواب بیدار شدن. دست‌شویی رفتن. دست و صورت شستن. مسواک زدن. صبحونه خوردن. تلویزیون نگاه کردن. کتاب خوندن. لباس پوشیدن. پیاده روی. اسباب بازی جمع کردن خوابیدن و ... و در کل کارهایی که هر روز باید تکرار بشن. 

این روتین‌ها فرصت بسیار خوبی برای گفتگوست و بستری برای رشد زبانی و کلامی کودک ایجاد میکنه. مثلا ما صبح‌ها تا چشمامون رو باز میکنیم به هم سلام میدیدم و صبح بخیر میگیم. هیچ عجله‌ای برای از تخت پایین اومدن نداریم و سعی میکنیم با هم یک شعر سلام صبح بخیری بخونیم تا بیشتر انرژی بگیریم. بعدش در مورد شروع روز و آفتاب و پرنده‌های توی اسمون حرف میزنیم و سوال ازش میپرسم . اینکه خب حالا دوست دارید صبحونه چی بخوریم. شیرمون عسل داشته باشه یا نداشته باشه و ... اینکه امروز دوست دارید چکار کنیم و چه بازی‌ای انجام بدیم. 

من برای اینکه زینب با این کارهای روتین روزانه بیشتر آشنا بشه و بتونه برنامه‌ریزی کنه یک سری فلش کارت از این فعالیت‌ها در پینترست پیدا کردم و پرینت گرفتم. شما میتونید اگر وقت کافی داشتید خودتون نقاشی کنید. کارت هارو سمت راست در یخچال چسبوندم و  هر روز صبح میخوام کارت‌ها رو به ترتیب کارهایی که دوست داره انجام بده مرتب کنه. حالا اون یک برنامه داره که برای سرگرم شدن حسابی بهمون کمک میکنه. با انجام هرکدوم اون کارت رو به سمت چپ و قسمت کارهای انجام شده انتقال میدیم.

سعی کنید تا جایی که ممکنه به انتخاب‌های کودک احترام بذارید. لازم نیست برای انجام این روتین‌ها جایزه در نظر بگیرید یا اگر اونها رو انجام نداد وارد جنگ بشید. سعی کنید هر روتین رو با یک بازی شعر یا یک نمایش هیجان انگیزتر کنید. میتونید برای روتین‌هاتون کاردستی درست کنید. 

خب. حالا خیال‌تان راحت شد که بچه‌ها بغیر از تلویزیون دیدن کارهای مهم تری هم برای انجام دادن دارند :)

 

  • ۰ نظر
  • ۲۴ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۵۱
  • مهربان بانو

یک جوری زمین خوردم که همه‌ی بدنم درد میکند. یکی با تمام قدرت میخواست مرا زمین بزند. چند سال است همه‌ی توانم را جمع کرده‌‌ام. برای همچین روزی. که اگر خواستم زمین بخورم یا اصلا خوردم ! دوباره بلند شوم و با تمام توان به دویدن ادامه بدهم. همین چندروز پیش حول و هوش ظهر بود که لابلای دویدن‌هایم؛ یکی چنگ انداخت به شانه‌هایم و داشت مرا زمین میزد. میدانستم هر چه فریاد بزنم کسی برای کمک نمی‌آید. فریاد نزدم. خودم بودم و کابوس‌هایم. خودم بودم و تنهایی. خودم بودم و یک مشت احساس خاک کرده. یک مشت خاطره‌ی مهروموم شده که داشتند تن‌م را قل میدادند ته همان قبری که برایشان کنده بودم. بیل برداشتم و شروع کردم به کندن. درست بود یا نه ؟ نمیدانم. کندم و کندم . تو مرا وادار کردی به کندن. اشک‌های مزخرف وقت‌نشناس‌ اجازه ندادند درست ببینم. ببینم کدام یکی را دارم نبش قبر میکنم. دیر شده بود. همه‌ی خوب‌هایش با گندترین‌هایش قاطی شده بود. حالا من مانده بودم و یک قبر خاطره. یک قبر عمیق ... دست می‌اندازم به قلبم. میخواهم از سینه درش بیاورم و همانجا کنار همه‌ی آنها خاک‌ش کنم . خاکت کنم. این چند سال خوب یاد گرفته‌ام که همه چیز را دور بیندازم. همه چیزهای مزخرفی که یک روزی دوست‌شان داشتم. که یک روزی تمام من بودند. اما؛ تو. تو همیشه برایم مقدس بودی. برای همین هیچ‌وقت نتوانستم خیلی چیزها را در گوشت زمزمه کنم. برای همین هیچ‌وقت نتوانستم درست؛ دست‌هایت را بگیرم. برای همین تک تک بوسه ها و بغل‌های وقت و بی وقت را برای خودم حرام کردم. برای همین فقط بازوانت را تجسم کردم. همین. نه. همه‌اش همین نبود. جانم توان کشیدن ادامه‌اش را نداشت. خاک‌ت نکردم. شاید یک روز جرات کنم ولی فعلا نه. شاید یک روز روی تمام تو خط بکشم. روی تمام نبودن‌هایت. روی تمام رفتن‌هایت. میبینی. هنوز هم این ما‌هیچه‌ی لعنتی دارد زیر و رو میکند. زل میزنم به ساعت. شب شده بود. تن‌م خسته بود. قلبم خسته‌تر. دست از کندن برمیدارم. میخواهم دور دوست داشتن‌ت را خط بکشم. اگر بتوانم ...

 

ادامه دارد. 

  • ۲۰ فروردين ۹۹ ، ۱۴:۴۳
  • مهربان بانو

اول این رو بگم بهتون که تو خونه‌ی ما تا جای ممکن هیچ کارتن شیشه قوطی رول دستمال بطری در بطری و ... ای دور ریخته نمیشه :)‌ چون هر کدوم میتونن به یک کاردستی جذاب تبدیل بشن

و اما ادامه‌ : 

چند روزه به یک سلاحی مجهز شدیم که خیلی هیجان‌انگیزه. و اون هم چیزی نیست جز‌ : وقتی میخوایم یک شعری رو یاد بگیریم حتما کاردستی‌ش رو هم درست میکنیم. که اسمش رو گذاشتیم معجزه‌ی موسیقی کاردستی ! این ایده از اون یک هفته‌ی پر از شیر سر بر آورد. هر شعری که میخوندیم یا هر نمایشی که بازی میکردیم یا ماسک شیر میزدیم یا یک شیرکاردستی تو دست‌مون بود. این هفته ما چهار تا شعر با هم خوندیم و چهار تا کاردستی درست کردیم که موضوع هاشون با هم فرق میکرد. اولی در مورد خورشید بود. دومی در مورد اعضای بدن سومی خانواده‌ی انگشت‌ها . چهارمی هم در مورد سیب و موز بود که عکس‌هاش رو اینجا گذاشتم . شعرها رو با هم میخونیم و بعدش ازش میخوام که با هم اونها رو نقاشی کنیم. نباید توقع یک خورشید یا یک سیب درست درمون داشته باشید. اجازه بدید کودک هرچی تو ذهنش هست رو نقاشی کنه. حین نقاشی کشیدن میتونید در مورد اون موضوع بیشتر باهاش صحبت کنید و بهش اطلاعات بدید. مثلا میدونی خورشید چه وقتایی میاد تو آسمون ؟ یا میدونستی خورشید خیلی داغه ؟ یا سیب ها چه رنگی‌ان ؟ 

بعد با قیچی و نظارت خودتون بذارید اون کاردستی رو ببره و یا با چسب کار کنه. حالا دوباره شعر رو با کاردستی بخونید. از این معجزه غافل نشید چون این فعالیت کودک‌تون رو تشویق میکنه تا از حافظه‌‌ش کمک بگیره که به مهارت های موسیقی و شناختی‌ش کمک میکنه. 

 

 

 

  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۲۱
  • مهربان بانو

یکی بغل گوشم داره میخونه \ فکر و خیالم سرگردونه \ ... آره. فکر و خیالم سرگردونه . از سرگردونی م گفتم براش. همین چندشب پیش برگشتم بهش گفتم ببین رویاهام این نبود. خیالاتم اینا نبود. حال دلم بد بود. گریه کردم . از آرزوهام گفتم براش. گفتم کی میتونه رویاهامو برگردونه ؟ کی میتونه حال خوب م رو برگردونه ؟ بهش گفتم چند سال پیش یه بار شکستم. یه باری که دیگه هیچ وقت تکرار نشد. گذشت . گذشت تا چند سال بعدش . گفتم عیب نداره . دوباره میرم سراغش. گفتم پاشو دختر. از اول شروع کن. قوی تر شدی. پس شون میگیری. رویاهام و میگم. گفتم دوباره از اول شروع میکنم. این بار دیگه وقتشه. بجنگ دختر. جنگیدم . زمین خوردم . دوباره پاشدم . خودم بودم و خودم . داشتم بهش میرسیدم. دو قدمی ش بودم . یه کم دیگه دستم رو دراز کرده بودم تو مشت م بود . آره. داشتم میرسیدم. که دیدم زیر پام خالی شد ... زیر پام و خالی کردن. قلبم وایساد . نفسم گرفت. خوردم زمین. چه زمین خوردنی ... 

بگذریم. دست نکشیدم ازشون. رویاهامو میگم. شاید حالا حالا هم بهشون نرسم. ولی لحظه ای نیست بهشون فکر نکنم. تو رویاهام دارم باهاشون زندگی میکنم. شاید اگر قسمت نبود بهشون برسم بجاش الآن چیزایی دارم که حاضرم بخاطرشون چشمم رو رو همه ی اون رویاها و آرزوها ببندم. فکر و خیالم سرگردون بود . این روزا دیگه نیست . آروم شدم . تسلیم نه ها . هنوز هم براشون میجنگم . ولی اولویت هام عوض شدن . خیالات و آرزوهام تغییر کردن . رفتم تو یک دنیای دیگه. یه دنیای قشنگ تر. اولویت های الآن م قشنگ ترن . مهم ترن . این چاردیواری و این جمع چاهار نفره معنیه قشنگ تری به آرزوهام دادن. قشنگی هایی که آرزوم نبودن ولی الآن زندگی من هستن. دوست شون دارم. حاضرم براشون با همه ی دنیا بجنگم. حتی با آرزوهام ...

  • مهربان بانو

دیگه کم کم داریم به سال نو نزدیک میشیم و بحث همیشه داغ این روزا چیزی نیست جز خونه تکونی !

برای من که خیلی وقت نمیکنم به زیر و بم و خونه برسم و قصد خونه تکونی هم دارم بهترین کار اینه که هر چند روز یه بار از یه گوشه ای شروع کنم تا طی این چند هفته مونده به عید کار ها تموم بشه و بتونم خونه تکونی رو خیلی آهسته و پیوسته انجام بدم. چون چند روز پیش که رفته بودم خونه ی { م } و ازم خواسته بود تو کمدتکونی کمک ش کنم ؛ پس میتونستم رو کمک ش حساب کنم :) اصلا قبل از اینکه من بگم که میای کمک یا نه خودش این موضوع قشنگ رو مطرح و من و به شدت خوشحال کرد !

خونه تکونی من به این صورته که یه فکر اساسی میکنم برای وسایلی که خیلی وفته بدون استفاده موندن. سعی میکنم در نگه نداشتن وسایل غیرضروری کمی دست و دلبازی به خرج بدم. لباس هایی که سالم هستن رو میشورم و تا میکنم. شاید به درد کسی بخوره. وسیله جدید نمیخرنم ! پرده رو عوض نمیکنم ! سرویس چینی ای که تازه اومده تو بازار هیچ وقت نتونسته نظر من و به خودش جلب کنه !  رومبلی ها رو به جای عوض کردن میشورم ! بخوام خیلی تغییر ایجاد کنم یکی دو تا کوسن جدید بهشون اضافه میکنم. وسایل همسر ! آخ از این وسایل بابای خونه که هر گوشه ای مینگری اثری ازشون میبینی :)) این مورد رو هر چندوقت یک بار سر و سامون میدم

و در انتها تا جایی که جان در بدن داشته باشم میسابم :)) در رابطه با سابیدن شعارم اینه : در طول سال ؛ ساعت هایی که قراره به سابیدن بگذره رو میتونم با بچه ها باشم. کتاب بخونیم. باهاشون بازی کنم و بهمون خوش بگذره ! پس سابیدن اساسی ؛ همون سالی یک بار ! 

پس تصمیم گرفتم قبل از اومدن {م } اتاق ها رو سر و سامون بدم تا فقط بمونه آشپزخونه. فعلا و برای شروع ؛ هفته ی اول رو اختصاص دادم به اتاق خودمون و اتاق دخترا. به جاهای دور از دسترس ؛ کمد دیواری ها ؛ بالای کمد دیواری ها. اتاق ؛ کمد ها و کشوهای پرحاشیه ی بچه ها. این وسط کلی وسیله گمشده پیدا کردم.  گوشه موشه ها و کنجا رو تمیز کردم. لباسا رفتن سرجاشون. خلوت کردم. کمی دور ریختم. و خلاصه کلی کار کردم و تو همه ی این کارا دست و پاحنایی هم مشارکت میدادم تا حوصله ش سر نره و بهونه نگیره

تا هفته ی بعد ...

  • مهربان بانو